حیلت رها کن عاشقا ، دیوانه شو دیوانه شو
وندر دل آتش درآ ، پروانه شو پروانه شو
هم خویش را بیگانه کن ، هم خانه را ویرانه کن
وآنگه بیا با عاشقان ، همخانه شو همخانه شو
رو سینه را چون سینه ها ، هفت آب شو از کینه ها
وآنگه شراب عشق را ، پیمانه شو پیمانه شو
باید که جمله جان شوی ، تا لایقِ جانان شوی
چون سوی مستان می روی ، مستانه شو مستانه شو
آن گوشوارِ شاهدان ، همصحبتی عارض شده
آن گوش و عارض بایدت ، دُردانه شو دُردانه شو
گوید سلیمان مَر ترا ، بشنو زبان طير را
دانیکه مرغ از تو رمد ، رو دانه شو رو دانه شو
بنواخت نورِ مصطفی ، آن اُستنِ حنّانه را
کمتر ز چوبی نیستی ، حنانه شو حنانه شو
گر چهره بگشاید مَهم ، پر شو از آن چون آینه
ور زلف بگشاید بُتم ، رو شانه شو رو شانه شو
قفلی بود میل و هوا ، بنهاده در دلهایِ ما
خواهی گشایی قفل را ، دندانه شو دندانه شو
یک مدتی در کان بُدی ، یک مدتی حیوان بُدی
یک مدتی چون جان بُدی ، جانانه شو جانانه شو
چون جانِ تو شد در هوا ، زافسانه ی شیرین ما
فانی شود چون عاشقان ، افسانه شو افسانه شو