خاک دل آن روز که می بیختند
شبنمی از عشق بر او ریختند
دل بدان رشحه غم اندود شد
بود کبابی که نمک سود شد
دل که ز عشق آتش شیدا در اوست
قطره ی خونی ست ، که دریا در اوست
نیست دل آندل ، که دراو داغ نیست
لاله ی بی داغ ، در این باغ نیست
آهن و سنگی که شراری در اوست
بهتر از آن دل که نَه یاری در اوست
شاعر: غزالی شیرازی